خلاصه داستان: کاویا، یک زن متاهل، زندگی کسل کننده ای را با همسرش راجیف در شهر کوچک جامو سپری می کند. مریض از روال یکنواخت، به دنبال شادی و هیجان است. این زمانی است که پسر جوانی وارد زندگی او می شود و به او احساس رهایی می دهد.
خلاصه داستان: زندگی کونال و ریوا پس از یک تصادف غم انگیز از هم می پاشد و کونال را فلج می کند. هر دو احساس درماندگی و دوری می کنند، آرامش را در جای دیگری جستجو می کنند و این سوال را مطرح می کنند: آیا درماندگی می تواند خیانت را در یک رابطه توجیه کند؟
خلاصه داستان: فردوس در خانه ای محافظه کار با همسرش حمید ازدواج کرده است. دوست قدیمی او شهید از پنجاب برمیگردد و عاشق هم میشوند، اما وقتی حمید متوجه میشود فردوس با دوستش خوابیده است، اوضاع تغییر میکند.